تکیه گه خیال

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۳:۰۴۰۶
شهریور

به موقع رسیده بود. و این "به موقع " را شاید خودش هم نمیشناخت. نشسته بود و خیال میکرد که اگر کفش ها سد راهش نبود پیشتر میرسید. نمیدانست که کفش ها را "به موقع" آن جا چیده بود. حالا داشت اطراف را دید میزد و قند میجوید. بیخبر از آن که چند موقع قبل آمده بودند و به هم ریخته بودند و برده بودند. اصلا ندانستم همان قندان را از کجا آورده بود. اگر کفش ها سد راهش نمیشد، اگر خودش را نمیبردند قندانش را میستاندند و اینجا با این دیوار های بلند حتما می پلاسید. این جا ها به هیبت او کمتر می آمد. اجزا همگی انتظار پاییز را میکشیدند که یک میوه ی کاج از درخت بیفتد و بلکه چون اویی به دنبالش بیاید. غارتگران اما هیچ هم به تاراج میبردند و فصل و وقت هم نمیشناختند. حالا او با بهار رسیده بود و ما خوب میدانستیم که بهار حتی هیچ هم برای غارت ندارد. حالا موقع، موقع ما بود که بنشینیم به تماشای نگاه پرسشگر او و قند بجویم. :)