تکیه گه خیال

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۷:۴۲۲۴
خرداد
به چسب زخم خیس خورده و ناکارای بگی نگی چسبیده ی انگشت پای آن بچه خیره شدم. آنقدر که فهمید و خودش را جمع و جور کرد. چسب را محکم کرد اما نشد. کلاه نقاب دار داشت و پوست سبزه. یک پلاستیک دستش بود و با آن بازی میکرد. از شلوارک پایش خوشم نمی آمد اما تلفیق آن سبزگی پوست و رنگ قرمز فقط با شلوارک قرمزش ممکن بود. نشسته بودم به تماشایش. به حرکات ظریف اش. به وابستگی عمیق اش. انگار میخاست چیزی بخورد و مادرش نمیگذاشت. میان همهمه صدای مادرش را شنیدم که گفت: سیر میشوی. بلند شد رفت.

پیرزن یک پاکت کوچک شیر را با دست راستش گرفته بود و فشار میداد و نی اش را با دست چپ نگه داشته بود. شیرین میخورد و توجهی به اطرافش نداشت. حتی یک جایی گروهی که همراهشان آمده بود بلند شدند که بروند و پیرزن انقدر غرق پاکت شیرش بود که تا صدایش نکردند نفهمید. 


ابروی پیوسته اش به صورتش می آمد. ساق دست هم داشت. یشمی. کش چادرش هم از سرش نیفتاده بود. با دوستش میخندید. گه گاه هم به من نگاه میکرد. داشتم فکر میکردم که ابروی پیوسته هیچ فرقی با ابروی برنداشته ندارد. یه کم بعد دیدم دارد. 


تکیه دادم به در. پا دراز. چشم بسته. هوای این جا بیش از اندازه مطلوب است. آه... امان از بیرونی ها. 
۲۲:۲۷۱۳
خرداد

این "پس این چی؟" دقیقا مثل همان "از منظر دانشجویی..." بود. فقط اینبار سعی کردم آن لبخند تصنعی در مقابل تکرار های آزار دهنده "ش" را طبیعی تر بزنم. قبلتر ها "ش" فهمیده بود که چقدر دلخور میشوم وقتی آن نطقم مقابل نماینده ی بسیج دانشگاه را هی به رویم می آورد حتی یکبار هم گفت ناراحت میشوی؟ گفتم آره. بعد از آن کمتر گفت یا هربار میگفت نگاهم میکرد که ببیند آن لبخند تلخ را چطور میزنم. انگار ملزم شده بود بلخره بگوید و گریزی نداشت. خاطره ی آن نطق وخامت نداشت. هربار که "ش" میگفت در لحظه دلخور میشدم بعد یادم میرفت اما "ر" اینبار گند زد. طفلکی خودش هم نفهمید چه گفته و چه چیز را در من بهم ریخته.

 

بلند خندیدم. خیلی بلند. از همان خنده ها که "ش" را شاکی میکند. خندیدم که چون بروز حالت واقعیم گندتر بود. بهتر بود جریان را به سخره بگیرم انگار که واقعا برایم مهم نیست راهکار زن نگهبان به سوال "ر" که حالا دستش هم به سمتم اشاره کرده و میگوید "پس این..." چیست. واقعا هم مهم نبود چراکه به خوبی میدانستم راهکاری وجود ندارد و پاسخ زن حتما جمله ی توهین آمیزی ست که خود او هم باز درکش نمیکند. "ش" اما همه چیز را فهمید. هم حدت آزاردهنگی جمله ی "ر" را و هم حرف تلخ زن را. صدای زن را شنیدم. با خنده روانه شدم تا این پرس و جو بیشتر طول نکشد. "ر" با همان حالت خنگی همیشگی اش خنده کنان دنبالم آمد. "ش" هم.

 

۱۵:۳۶۰۵
خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زهرا