تکیه گه خیال

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

از چاشنی قتد مگو هیچ...وز شکر

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۹ ب.ظ

دور گردنم خیس شده بود. نور به کیفیت صبحگاهیش میتابید و من عمیق نخابیده بودم اما عمیقا میخاستم که بیشتر بخابم. صدای زنگ موبایل را شنیدم. و کمی بعد ضربه های آهسته ی انگشتانی. پرسیدم ساعت چند است؟ گفت ده...نه دقیقه به هفت (یعنی اینطور یادم است) گفتم حالا یک ساعت که مانده. گفت خب من باید بروم. گفتم دیر تر برو و به نیمی از قامت او مچاله شدم و خابیدم. کمی بعد تر صدای در آمد و اینبار بی هیچ عذری بیدار شدم و راهی شدیم. کامم لزج و تلخ بود. هوای گردنه ام گرم و کمی شرجی. نگران بودم باز در این پیچ و واپیچ تهوع کنم اما به سلامت گذشتیم. هوس آن دو شلیل روی صندلی را کرده بودم. احسان را که مقابل نوبنیاد پیاده کردیم گفتم من را تا همان نزدیکی هم ببرید خودم میتوانم بروم، شما دیرتان میشود. بابا گفت میگذارمت جایی خودت بقیه اش را پیاده برو. مقابل بانک ایستاد. شلیل ها را نشان دادم و گفتم این ها را جلو بگذارید آفتاب نخورد بگندد. گفت ببر افطار بخورشان. داخل بانک شدم و معرفی نامه را نشان دادم. بردند آن پشت ها پچ پچی کردند و گفتند شغل شما چیه؟ گفتم من دانشجو ام. گفتند باید گواهی اشتغال به کار بیاوری با باقی مدارک. بیرون زدم و به مادرم زنگ زدم که پا نشود این همه راه بیاید. دیر گفتم، نیمی از راه را آمده بود، گفتم که برگردد. در حالی که مسیر را به سرازیری قدم میزدم به احسان زنگ زدم و جریان را گفتم. تازه یادم آمد نمیدانم مسیر را درست آمدم یا نه. از عابری پرسیدم که گفت باید بالا بروی. تاکسی نشستم و تازه شک کردم که معرفی نامه را پس نگرفتم. مقابل پله برقی کیفم را بیرون ریختم و دیدم بله جا گذاشتمش. معرفی نامه را پس گرفتم و سوار قطار شدم. قطار هم پر از جای خالی (جای جانم خالی) هدفونِ "یک گوش و همان یک گوش به پت پتی بند"م را درآوردم و خاستم باقی پادکست سقوط بهمن را بشنوم که انقدر صدای گوینده قطع و وصل شد از خیرش گذشتم. خیره شدم به زانوی پاره ی خانم رو به رویی. به این که سایه دارد؟ سایه ندارد؟! (من مسافر های مترو را قضاوت میکنم.) از پله های نواب هدفون به کار افتاد و چاوشی پلی شد. به صاحبِ اسم "بالارونده از پله ها در حال شافل شنیدن موزیک هایش" اس ام اسی دادم و بی رمق به خانه رسیدم. شلیل ها را گذاشتم یخچال و دراز کشیدم و کمی بعد خابم برد. بعد ما بینش چشم باز میکردم مثلا متوجه میشدم مامان لیلی پیام میگذارد. یا مرضیه دارد میگوید زهرا خابیده. دو سه ساعت بعد به باد خنک کولر و گرمای دلچسب زیر لحاف غلبه کردم و پاشدم وضو گرفتم. دیدم لسانی پیام گذاشته که خانم اختری کجای کاری؟ بیا مقاله ت را اصلاح کن بینیم با آ. خلاصه مقاله را رفرنس پاورقی زدم و برایش زیر لب سگ خور گویان ارسال نمودم. دم افطار دوزاری ام افتاد که ای دل غافل روزه ام تلف شد. وقت شلیل ها بود!

پ.ن: میگفت: روزه دارم منو...اوممم...بگو...

گفتم: روزه دارم منو اف...گفتیم: طارم از آن لعل لب است. :)

۹۵/۰۴/۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا

نظرات  (۱)

اقا صبم میشه کولر روشن کرد و به گرمای زیر لحاف غلبه نمود!
نکنه پدر در  کنار هم نوعان خودشون از مخالفان کولر هستند؟
پاسخ:
نه خب کولر خراب بود، بعد شب سرد بودا یهو بعد سحری هوا گرم شد:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی