تکیه گه خیال

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

غریب افتاده از اقران بستانش

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

مسئله همان پنهانیات بود. همان درز و بیرینه هایی که ازشان آت و آشغال بیرون کشیده بود. دوره ی آت و آشغال ها گذشته بود و حالا نوبت درز و بیرینه ها بود. میگفت "بعضی وقت ها موجود چرک و بدبویی از آن توو سر میکشد و تف میکند روی صورتش." طفلکی بدجور نفسش بریده بود. از اول از هر چه میترسید گذشت و اصلا باورش نمیشد یکهو یکباره چنین چیزی مثل خاطره ی یک تعدی، مثل یک غروب بهمنی، وقت و بی وقت بیاید محکم بخاباند درِ گوشش که "هی یارو...یابو برت ندارد که نود و پنج شد و خانه آفتابگیر شد و کولر شبا به تخت زد...همچین آمدم خرکِش ات کنم که تا ابد وقت نفس کشیدن هم به تته پته بیفتی." چه میشد کرد،آخر هم ندانست که اگر مجازات بی مبالاتی جبران خسارت بود،پس تاوان این روح شرحه شرحه با چه کسی بود؟ 


چند سال پیش وقتی به عیادت عزیزی رفته بود زنی را دیده بود که موهای لختش را بی تکلف پشت گوشش زده بود که هر از گاهی رها میشد و دوباره آن پشت بندش میکرد. روز عروسی هم دیده بودتش با لباس آبی مثل سایه از فاصله ی باریک در باز رد شد. آن وقت ها تمام شهر منتهی به آن پارکی بود که میله های فلزی مربعی داشت و ذهنش مدام از آن ها بالا میرفت درحالی که این بار همان زن را روی آن نیمکت سبز مشرف به زمین بازی میدید و با آن چشمان نافذ قهوه ای داشت مدام بازی اش را مختل میکرد. بعد از آن سال هربار زن را دید راحت از پیش چشمش رد نشد. ایستاد و دستی به ذهنش کشید و برای وقتی فکری اش کرد و رفت. 


سه تا دفترچه بود. یکی شیری با دو گل یاسی، یکی قرمز و دیگری مشکی.


۹۵/۰۶/۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
زهرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی