نشان قافله سالار عاشقان این است*
چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۸ ق.ظ
آنگاه که نشاندنش و از او پرسیذند با وی چه کردی؟ خیالش نبود آن مدعی کوچک بغضی هم اوست که "وی" خاندنش. آب دهانش را قورت داد و نسبتش را با پسوندی صفت کرد و گفت. خندیدند و گفتند پس چرا چنین غمین است؟ ترسیده بود. چشمانش به وی میغرید. گفت عادتش است. گفتند وای بر تو که غم را عادتش کردی. خودش را از تک و تا نینداخت گفت من هرچه در چنته داشتم گذاشتم. گفتند چنته اش را بیاورید. چنته را گشودند. وی پیش آمد. چنته را قاپید و برد...
*رخم چو لاله ز خوناب دبده رنگین است
۹۵/۰۳/۰۵