تکیه گه خیال

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

ما را دگر معامله با هیچکس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم اقاله است

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۵:۳۹۲۸
مهر
من از همان زمان ها که بلوغ را طی میکردم و تازه تازه شوق پنهانی از ادبیات در وجودم پا میگرفت، نخستین چنگ را به آثار فروغ انداختم. ابیاتی را بار ها خوانده ام و بخشی را حفظ کرده ام و در مرکزیت نوجوانی چنان که شایسته ی درک بود چون شاگرد اولی به جایش بلند بلند خوانده ام؛..."پای مرا دوباره به زنجیر ها ببند ، تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند ، تا دست آهنین هوس های رنگ رنگ ، بندی دگر دوباره به پایم نیفکند." برای من گستاخی که آن روز ها هر تابویی را به سوال مسخره ای بدل میکردم، فروغ نقش زنی را داشت که گرم و سرد روزگار را چشیده بود و یقینا بهتر از هر زن دیگه ای بلد بود که چگونه از ممنوعات، مسخره تر بپرسد. حالا گیریم که از او جز گزیده اشعاری با جلد زردی که گل بی اصالتی رویش نقش شده، نداشتم اما چه کس بود که نداند تا چه حد تحت تاثیر او بودم. دیروز وقتی خبری از انتشار نامه ای از فروغ را شنیدم و کمی بعد از غروب آن را در ترافیک رسالت بلند بلند خواندم، پیش از آن سه "من که تو را دوست دارم"، "من که تو را دوست دارم"، "من که تو را دوست دارمِ" پایانِ نامه اش به خیالم نبود که این عواطفِ عزیز چرا دست به دست به من و چون منی رسیده است؟ اگر این کلام به ظاهر ساده جز آن جا که باید تعبیر ندارد، اگر میانه ی عشق حجابی است که دریدنش خطاست، به دست چه کسی پرده ی این عاطفه دریده شد؟ نفرین بر او.