سرخی سیلی
جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ق.ظ
...و هیچکس نمیدانست که تنهایی در عمق جان یک یکمان دورهاست که ریشه دوانده. و هرآنچه که مانده چه بسا همان سرمه است. حال نه آنکه سرمه کم باشد، رنگ رخمان بود اما گویی چیزی در عمق جانمان کم بود که سحر زیر چشمان پفیده مان را سیاه میکردیم.
۹۴/۰۸/۲۹